رویای مرگ آلود....
نوشته شده توسط : باران

اينجا سرد است


ومن از اعماق "بی تو"يی هايم می گويم


دست هايم...


دست هايم را در خاک گور فرو می کنند


خاک گور سرد است...


سنگ قبر مرا آوردند


گفتم رويش بنويسند:


"اين قبر دختری تنهاست


اگر به سراغش آمدی


يک شاخه خوشبختی برايش بياور"


آرام خوابيده ام...


آرام تر از هميشه


انتظار...انتظارم تمام شد


بالأخره آمد


مثل هميشه...


سرد وخشک


اما دلربا...


چشم های سرخش را

 
پشت عينک دودی اش پنهان کرده


به درخت سروی تکيه می دهد


وخيره می شود...


خيره می شود به اين رويای مرگ آلود


مثل هميشه آرام است


اما دلش پر از طوفان...


هنوز هم غرور دست دوستی دارد با او


شايد انس گرفته...


مادرم خيره شده به قبر


قبری سرد و پر از درد


پدرم آرام می گريد


مادرم را در آغوش می گيرد تا اورا ببرد


مادرم می گويد:


"فرشته ی کوچکمان را نمی آوری؟


نکند ناراحت است؟


از دست من ناراحتی دختر ماهم؟


چرا چشم هايش بسته است؟


خوشحالم


آخر اين بار آرام خوابيده


کابوس ها...


کابوس ها رهايش کرده اند"


اشک از زير عينک های سياه


آدم های غريبه ای که به ديدار من آمده اند


سر می خورد


وشايد اين قطره ای از قلب های يخی شان است


شايد هم


هوا آنقدر دلگير و آلوده است


که قاب نگاهشان را آزار می دهد


اما نه...!


اين بار آسمان پاک تر از هميشه است


آه بغض آسمان می شکند


باورم نمی شود


دلم می خواهد مادر را در آغوش بگيرم


وپابرهنه وبی صدا


زير باران برقصم


برقصم وموهايم را


پرواز دهم در ميان دستان آسمان


اما انگار من مرده ام


دفن شده ام زير اين خاک سرد


جوندگان کوچک


گوشت تنم را می جوند


درد را احساس نمی کنم


آه چه احساس خوبی!


باران مي بارد...


باران به قولش عمل کرد


اما من...


من نتوانستم


آخر ميدانی؟


من مرده ام!


چهره ها پنهان می شود زير چتر های سياه


شايد زندگی آن قدر سياه است


که رنگ پس داده به اين چترها


ولی امروز

 
زندگی برای من سفيدتر از هميشه است


صدای قدم ها را می شنوم


قدم های رفتن


همه رفتند!


اما او هنوزبه سرو پير تکيه داده


همه جا تاريک وخلوت است


تنها فانوسی خيس در کنار من است


انگار قلبم به شمارش افتاده


اما نه!


انگار يادت رفته


تو مرده ای!


اين صدای قدم های اوست


نزديک ونزديک تر


زانو ميزند در کنارم


صورتش خيس است


نمي دانم


اين ها قطره های احساسند يا باران؟


کدام قطره ها؟!


قلب يخی او هيچگاه ذوب نشد


حتی با عشق!


کمرش خم شده


ميخواهد چيزی بگويد


انگار چيزی روی قلبش سنگينی می کند


"مي دانم دير رسيدم


ديرتر از هميشه...


شايد جا ماندم از قطار عشق


هميشه خيره می شدم به چشمانت


دلم می خواست


سال ها نگاه را به من هديه دهی


يادت هست؟


اولين بار که اسمم را صدا زدی


اعتراف می کنم...


دلم لرزيد


هميشه می خواستم قلبم را بشکافم


تاببينی عشق نامت را نقش زده روی آن


اما او نمی گذاشت


دستم را می کشيد


ديوار می کشيد بين من وتو


او را می بينی؟


آنجا ايستاده


"غرور"را می گويم


اين بار دستش را پس زدم


وفرار کردم...


فرار کردم در کو چه های "باتو"


اما دير رسيدم...


سرش را خم می کند روی قبرم


آرام زمزمه می کند


"دوستت دارم"


ومن هنوز مرده ام


 





:: برچسب‌ها: خاک , باران , مردن , مدر , اشک , غرور , دوستت دارم ,
:: بازدید از این مطلب : 414
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : سه شنبه 25 دی 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
محزون در تاریخ : 1389/10/25/6 - - گفته است :
خدانكنه چراقبر؟ براي چي؟ براي رفتن يك انسان؟ ميفهمم كه چي ميگي اما كسي كه لايق است خواهد ماند اينو با روحت بپذير. من منتظرتم .


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: